سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دو بت ما هزاره ها

ارسال  شده توسط  ابراهیم خلیلی در 91/1/17 9:56 صبح

 

 

ما هزاره ها دو تا بت داشتیم که طالبان لعنتی هردوی آن ها را نابود کرد

بت بامیانبت (مزاری)

 

 


گوشمالی طالب

ارسال  شده توسط  ابراهیم خلیلی در 92/3/2 6:49 عصر

 

جنایت ها کدی عبد العلی جان

 

حقا که یک ددی عبد العلی جان

 

 

غرب کابل ره جولانگاه نمودی

 

بخشه مردم شی قتله گاه نمودی

 

 

وندای خوکِشْکِلْجی کدی بله شی

 

بردی مالای مردم از خنه شی

 

 

چوکی کیتَّه می خواستی برایت

 

عزت آزرگو کردی فدایت

 

 

حزب وحدت ره پاره پاره کردی

 

مردم شیعه ره بیچاره کردی

 

 

چره رفتی قد پای خو پیش طالب؟

 

زچاله رفتی در چاه از عجایب!

 

 

طالیبو تو ره گوشمالی نمودند

 

باد غرورتورهخالینمودند

 

 

 


ناله های جانسوز استاد

ارسال  شده توسط  ابراهیم خلیلی در 92/2/26 6:53 عصر

بندگان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

 

روزگاری من دبیرکل حزبی بودم

رهبر وند و گروهان فشیزمی بودم

عقل و دین باخته دیوانه چوکی بودم

بسته سلسله قدرت و باندی بودم

 

اندر آن وند بغیر از من و دل بند نبود

یک تبه کار از آن جمله که هستند نبود

 

حالیا من به  جهنم چه عذابی دارم

ز زقوم و گوشت اعضایم کبابی دارم

جگرم گشت لحیم از شربت آب حمیم

بیخ شیطان رجیم حال خرابی دارم

 

شرح این آتش جانسوز نگفتن تاکی؟

سوختم سوختم این راز نهفتن تاکی؟

 

آن شفیعی که برایم سر آدم می پخت

چپن از پوست رقیبان و کلاهم می دوخت

اینک آن بنده بود پیش خودم ای مردم

آنکه از خاطر من عالم و آدم می سوخت

 

اول آن کس که بیامد به پیشم او بود

با وفایی که همی بود به کیشم او بود

 

به خلیلی برسانید پیام ای یاران

توفرستادی مرا پیش همان طلابان

که شوی رهبر وندی که برایش کردم

دین و دنیای خودم خرج و نمودم قربان

 

شرح این آتش جانسوز نگفتن تاکی

سوختم سوختم این راز نهفتن تاکی

 

به محقق برسانید پیام ای مردم

که بکن خدمت گلبدًین و ژنرال دوستم

یا برو خدمت سیاف  و بشو مزدورش

نا خلف باشی اگر در بروی از امرُم

 

 

 

 

 


گفتگو با مزاری

ارسال  شده توسط  ابراهیم خلیلی در 92/2/3 11:45 عصر

 

        گفتگوبا بابه مزاری

گفتا تو  از کجایی با این همه قساوت

گفتم منم مزاری با پستی و دنائت

 

گفتا که شغل تو چیست ، در شهرآدمیت

گفتم که یک قصابم با باری از جنایت

 

گفتا جوی نیرزی از ترس هلی بلرزی

گفتم که من ندارم یک ذره ای شجاعت

 

گفتا که گلبدین را مزدور بودی اما

خدمت نمودی بسیار بی مزد و بی اجارت

 

گفتم که من تمنا کردم از او کلیدی

از پست های اعظم مانند یک وزارت

 

گفتا مگر رسیدی عبدُل به آرزوها؟

دادت وزارتی را یا داد یک امارت؟

 

گفتم نه این نمود و نه داد آن یکی را

جایش به طالبانم بسپرد در اسارت

 

گفتا جناب دوستُم نامد به یاری تو؟

موشک روانه می کرد تاکوی طالبانت

 

گفتم که وقت مستی یاران زیاد هستی

پنهان شوند وقت بدبختی و فلاکت

 

گفتا که مزد خاین نبود مگر به جز این

تاعبرتی بگردد بر صاحب خیانت

 

هرکس که قوم خود را کشتار کرد فردا

روزش همین باشد بل بد تر از اسارت

 

گفتا که چند کشتی از مردم هزاره ؟

گفتم هزار ده تا یا بیش از حسابت

 

گفتا چرا بخوانند بعضی ترا خدایش

گفتم خرد ندارند مانند آن الاغت

 

گفتا که در کجایی اکنون تو ای مزاری

گفتم که در جهنم در آتش شرارت

 


تبر و باغ گل سرخ

ارسال  شده توسط  ابراهیم خلیلی در 92/1/9 1:39 صبح

 

تبر بودی به باغ گل مزاری

 

شکستی قامت بلبل مزاری

 

بکشتی مرغکان مانند جلاد

 

به افشار و غرب کابل مزاری

 

تویی آن عاقر قوم ثمودی

 

که پی کردی تن دلدل مزاری

 

درو کردی همه آلاله ها را

 

لگد کردی توباغ گلمزاری

 

**********************************************************************************

 

آن که در آدم کشی استادبود

 

عبدلی و اهل ظلم آباد بود

 

از وفا و راستی سهمی نداشت

 

اهل هر دوز و دغل بیداد بود

 

هرکه او را می پرستیدی جوبت

 

از عطاهایش خوش و دلشاد بود

 

هرکه او از سجده اش سر بر بتافت

 

خانه و کاشانه اش بر باد بود

 


   1   2      >