جنگ تا آخرین لحظات
در آخرین روزهای حیات استاد مزاری و در آن لحظات خطیر و سرنوشتساز نیز همین سیاست فولادین و منطق آهنین با شدت و جدیّت مضاعف دنبال شد. در حالی که نیروهای فاتح طالبان با شمشیرهای برهنه از یک سو و نیروهای دولت و متحدانش از سوی دیگر، غرب کابل را تنگ در محاصره داشتند و بر سر تصرف آن با هم رقابت میکردند، و از جانب سوم، متحد نظامی حزب وحدت یعنی حزب اسلامی نیز صحنه را به نفع طالبان خالی کرده بود؛ استاد مزاری همة تلاشها و رایزنیها به منظور آشتی دادن او و دولت را عقیم گذاشت و همچنان بر منطق رقابت و خصومت، پای میفشرد. او با دست تهی و تفنگ خالی با دو طرف قدرتمند در ستیز بود و یکتنه و بدون پشتوانة خارجی و متحد داخلی، با همة طرفهای متخاصم میجنگید، در حالی که خود نیز باور کامل داشت که در این جنگ بازنده خواهد بود.
تلاشهای خیرخواهان? بسیاری از جانب مقامات وزارت خارجه ایران، سفارت ایران در کابل، سران جناح استاد اکبری، شخص برهان الدین ربانی و احمد شاه مسعود، صورت گرفت تا استاد مزاری را متقاعد به ائتلاف و همکاری با دولت سازد و یا حداقل زمین? خروج او از کابل و زنده ماندنش را فراهم سازند. بنابر اظهار برخی از افراد حاضر در صحنه، احمد شاه مسعود به مقامات ایرانی تعهد سپرده بود که اگر مزاری و نیروهایش بخواهند از کابل خارج شوند، امنیت آنان را تضمین کند و مسیر خروج در اختیارشان قرار دهد. پاسخ استاد مزاری در برابر چنین تعهدی این بود که او هیچ اعتمادی به مسعود ندارد. آقای مسعود در مقابل به مقامات ایرانی گفته بود: برای سپردن هر نوع تعهدی که بخواهید آمادهام.
با همهی این تلاشها، استاد مزاری هر دو پا را در یک کفش کرده بود که در غرب کابل خواهد ماند و تا آخرین قطره خون مقاومت خواهد کرد. در حالی که هیچ امیدی به نجات از مخمصه نداشت و اکثر مسئولان حزب وحدت که امروزه روضة غرب کابل را میخوانند، سر از قم و پیشاور در آورده بودند.
در حساسترین لحظات که دیگر استاد مزاری دستش از آسمان و پایش از زمین کنده شده بود و مصرّانه از دوستم میخواست که با موشکهایش از مزار شریف به داد او برسد؛ یکی از مقامات ایرانی ذریعه بیسیم از کوه تلویزیون با او تماس گرفت و با اصرار از استاد مزاری خواست که دست از یکدندگی بردارد و پیشنهادات ائتلاف با دولت و یا خروج از کابل را بپذیرد و گر نه با توجه به اینکه تهاجم طالبان به غرب کابل حتمی است و شما با دستان خالی تاب و توان مقاومت ندارید، در این منطقه فاجعه به وجود خواهد آمد. تنها پاسخ استاد مزاری، سخنان سخیف و دشنامهای رکیک به جمهوری اسلامی ایران بود.
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود؛ رهبر کسی است که مردمش را در موقعیتهای مختلف و شرایط گوناگون رهبری کند و تا سرمنزل مقصود، قافله سالاری مردم را به عهده داشته باشد؛ نه اینکه مثل تند باد بنیاد کن، ناگهان فرود آید، چند روزی بیمهار و بیمهابا جولان کند و بعد برای همیشه از نفس بیفتد و به زاویة تاریخ بخزد. استاد مزاری وقتی میدید که مقاومت در کابل بیفایده است، اگر واقعاً به آینده و سرنوشت مردم خود علاقهمند بود، باید مانند مسعود و سایر مبارزان دوراندیش، مواضع خود را ترک کرده، مبارزه را از نقط? دیگر ادامه میداد. او (مسعود) هنگامی که مقاومت در کابل را بیهوده یافت، بدون اینکه نیروهایش را بیجهت در مقابل سیلاب طالبان تار و مار سازد، با تمام نیروها و امکانات، کابل را تخلیه کرد و امروز پرتوانتر از گذشته مبارزه را ادامه میدهد.
اگر نبود آن روحی? انعطاف ناپذیر و سیاست مشتآهنین استاد مزاری، امروز هم تسلیحات، امکانات و نیروهای غرب کابل در اختیار هزارهها بود و هم کسی که پیشوا و سرخیل این مردم محسوب میشد، زیر برچه و نیز? بیگانگان نمیافتاد.
آنچه از آغاز این فصل تا اینجا ـ اعم از ریز و درشت ـ فرا روی شما قرار دادیم، شواهد و دلایلی بود که مبین و نشانگر اتخاذ منطق جنگ و ستیز توسط استاد مزاری و یاران همفکرش بود. عمل و اقدام گویاتر و رساتر از هر سخن و برهانی، میتواند بیانگر طرزتفکر، جهان بینی و خط مشی سیاسی و فکری یک شخص یا یک جریان باشد. آنچه ما در مقابل شما ردیف کردهایم از متن حوادث و واقعیتها سربرآورده و برگرفته از رفتار و سلوک شخص استاد مزاری است؛ نه ادعاست و نه تأویل و تأمل.
در پرتو انتخاب چنین تاکتیکی بود که مردم خوش ذوق کابل به حزب وحدت لقب «بٌزِ مندی» داده بودند؛ یعنی بزِ بدون شاخ و شروری که با هیچیک از همقطاران خود سرِ سازگاری ندارد و با همه درگیر است:
«بیجهت نیست که مردم کابل در گوشه و کنار زمزمه مینمایند و این جملة بسیار معنادار را با خودشان تکرار میکنند که" هفت خر با یک بز بدون شاخ تان را ببرید و یک گاو ما را پس بدهید" و باز بیجهت نیست که برای هر کدام از این مدعیان رهبری یک نام ویژه گذاشته اند». ([30])
حزب وحدت بر سر هیچ و پوچ با هم? احزاب درگیر شد و هزارهها با هم? اقوام. در طول اقامت 32 ماهة استاد مزاری در کابل، تاریخی آفریده شد که اضلاع مثلث آن را خون، خشونت و ویرانی تشکیل میداد. و محصول این تاریخ، خلق خصومت و عداوت پایدار میان اقوام ساکن در خان? مشترک و تبدیل برادران همکیش و هموطن به دشمنان تشنه به خون همدیگر بود.
جنگ، خشونت و خصومت به حیث یک سنت، قاعده، هنجار و حتی افتخار، پذیرفته شد و آن را «جبهه عدالتخواهی» «سنگرهای دفاع از عزت و شرف مردم» و «مقاومت عادلانه سیاسی» نامیدند. یکی از اسفبارترین تراژدیهای انسانی در جهان و یکی از غمانگیزترین فاجعهها وضایعههای قرن را، مقاومت کبیر و تاریخساز هزارهها در غرب کابل لقب دادند و خالق این فاجعه را پیشوای کبیر خلق!
هر آنکه از سر درد و درک، فریاد برآورد و از این همه ستیزهجویی، کینهتوزی و سیهکاری، لب به شکوه و شکایت گشود، فوراً دشنة دشنام و شلاق ملامت بر پشت و پهلویش فرود آمد و طوماری از ناسزا، دشنام و اتهام تحویلش گردید.
بسیاری از قوماندانها و تفنگبهدستان استاد مزاری، چنان با غرّش آتشبارها و سرفه مسلسلها خو گرفته بودند که بدون آتش و باروت به سردرد شدید مبتلا میشدند. وقتی تنور جنگ حسابی شعله میکشید و آتشبارها در کوچه و بازار انفجار میکاشت و شیون زنان و کودکان، فضا را پر میکرد، برخی از این تفنگداران شیفتة جنگ، چنان به وجد و شور میآمدند که خود را برهنه ساخته به مصاف حریف میرفتند.
این جمل? مثله شده از مرحوم دکتر شریعتی که «اگر میتوانی بمیران و اگر نمیتوانی بمیر» به صورت تابلوی بزرگ در چوک دهمزنگ نصب شده بود که به خواننده میفهماند که در این منطقه چه فرهنگ و بینشی حاکم است. این تابلو آشکارا اعلام میکرد که در اینجا قانون جنگل و قاعد? تنازع بقا حاکم است؛ اگر پنجههای قوی داری، دیگران را پارهکن و ببلع وگرنه خودت پاره خواهی شد. شاید از تبعات همین فرهنگ و اندیشه بود که برخی از تفنگداران در کابل، تفنگ خود را «خدا» خطاب میکردند و جنگ را «کاسبی» و «غریبی».
جنگ با فرقه 70 ژنرال مؤمن
در حالی که فضای خصومت و حالت جنگی و آمادهباش همچنان میان قوتهای حزب وحدت از یکسو و شورای نظار و اتحاد اسلامی از جانب دیگر برقرار بود و هر از گاهی شعلههای جنگ از گوشه و کنار پایتخت زبانه میکشید؛ استاد مزاری جبهه سومی را در مقابل خود گشود و این بار علیه نیروهای فرقه 70 ژنرال مؤمن وابسته به جنبش شمال، وارد جنگ گردید. در این درگیری حزب وحدت پیروزیهای چشمگیری هم به دست آورد و دارالامان، حوزه پنج و مناطق دیگری را از چنگ طرف مقابل بیرون آورد.
حال، حزب وحدت و فرقه هفتاد چه چیزی ناتقسیم داشت و فرقه مذکور کدام حقی را بلعیده بود و چه چیزی را در انحصار گرفته بود تا جنگ علیه او «مقاومت عادلانه سیاسی» نامیده شود، معلوم نیست. از معدود مواردی که استاد مزاری خود اعتراف میکند که جنگ را ما آغاز کردیم، یکی همین مورد است و دیگری غائله 23 سنبله. به سخنان استاد مزاری توجه کنید:
«اینجا بود که تنها جنگی را که ما تصمیم گرفته بودیم وارد عمل شویم، جنگ دارالامان بود و هیچ راه دیگری برای ما نبود». ([23])
به پیشواز جنگ با طالبان در غزنی
در برابر گروه نوظهور طالبان نیز استاد مزاری، از مشی مشتآهنین و ابزار نیزه و برچه، بهره گرفت. در حالی که اکثر تنظیمها و قوتهای مقتدر و مؤثر از رویارویی مستقیم با طالبان پرهیز میکردند، حزب وحدت (در اوائل زمستان 73) برای جنگ و رویارویی در غزنی به استقبال طالبان رفت. استاد مزاری قوماندان شفیع و حاجی امینی قوماندان فرقه 96 حزب وحدت را به سرکردگی تعدادی از نیروها برای جنگ با طالبان به غزنی فرستاد؛ اما اینان در برابر هجوم سیلآسای طالبان کاری از پیش نبردند و شکست خوردند. یکی از دلایل عمدة خشونت و خصومت طالبان در مواجهه با حزب وحدت و استاد مزاری در کابل ریشه در همین برخورد داشت. در این رابطه به بخشی از سخنان آیت الله فاضل توجه کنید:
«هیأت از طرف حزب وحدت اسلامی (جناح آقای اکبری) و حرکت اسلامی رفت با طالبان صحبت کرد و خواست این هیأت این بود که شما در غرب کابل وارد نشوید. اسلحه ما به دست مردم ما باقی بماند. این خواست ما بود. آنها هم قبول کردند که بلی ما حاضر هستیم و لکن یک شرط داریم، شرط ما این است که مزاری در غرب کابل نباشد، برای اینکه مزاری لشکر درست کرده و در غزنی [با طالبان] جنگیده است». ([24])
جنگ با حرکت اسلامی
در تداوم سیاست مشت آهنین و تاکتیک جنگ و تفنگ، نیروهای حزب وحدت که لباس هم? بیگانگان را آلوده به خون کرده بود، این بار علیه نیروهای حزبِ هممذهب، همخون و همکوچهی خود یعنی حرکت اسلامی نیز وارد جنگ گردیدند و در یک تهاجم غافلگیرانه، اکثر مراکز این حزب را در غرب کابل به تصرف در آوردند. برای اولین بار محلات شیعه نشین و کوچههای خونبار غرب کابل، شاهد خونریزی بیرحمانه و جنگ خانه به خان? قوتهای شیعی گردید. سخن بیشتر پیرامون این حادثه خونبار در فصل جداگانهای تحت عنوان «کالبد شکافی یک غائله» خواهد آمد.
جنگ با رقبای درون حزبی
سیاست ستیزهجویانه و منطق جنگ و آتش زمانی به نقطة اوج خود دست یافت که استاد مزاری، پای جنگ را به درون خانهی خود کشید و علیه رقبای درون حزبی خود نیز دست به نیزه و برچه برد و اختلاف سلیقه وتفاوت نگرش را که در درون هر مجموعه و سازمان اجتناب ناپذیر است، با توپ و تانک پیوند داد و برای حل آنها سیل خون جاری ساخت. جنگ علیه دو جریان اخیر (حرکت اسلامی و رقبای درون حزبی) که از نابخشودنیترین خطاهای استاد مزاری بود، به طور ناگهانی و همزمان در 23 سنبله 73 اتفاق افتاد که تفصیل آن خواهد آمد.
برخورد با مخالفان تز جنگ
گواه دیگر بر اتخاذ تاکتیک تضاد و ستیز توسط استاد مزاری، موقف و برخورد ایشان با مخالفان تز جنگ در درون حزب وحدت بود. او چنان به خطمشی تفنگ سالارانه و ملیتاریستی باورمند و پایبند بود که هر گونه شعار ضد جنگ به سرعت فشار خونش را بالا میبرد. هر کسی که در درون تشکیلات حزب وحدت از این همه بزکشی بیهوده و عبث، لب به شکوه و شکایت گشود و آن را ضایع? ملی، اسباب تباهی و خلاف صلح و صلاح کشور دانست؛ بلافاصله از سوی استاد مزاری و تروریستهای فرهنگی ـ تبلیغیاش برچسب خیانت، مزدوری، جاسوسی، درباری، معاملهگر و خائن ملی زده شد.
اصولاً یکی از عوامل عمدهای فروپاشی حزب وحدت و تقسیم آن به دو شاخهای جداگانه، ریشه در همین دو نوع نگرش جنگسالاری و جنگستیزی داشت. گروهی از رهبران و کادرهای حزب وحدت با آن همه تاخت و تاز بیلجام و ترکتازی بیمهار استاد مزاری مخالفت مینمودند. این گروه بر این نظر و باور بودند که جنگ به طور کلی و مخصوصاً با دولت استاد ربانی به مصلحت ما نیست؛ زیرا اولاً این دولت متعلق به ملیتهای محکوم است؛ و ثانیاً بر فرض هم استاد مزاری و متحدانش موفق شوند و این دولت را سرنگون کنند، آنوقت نوبت حکومت و اِعمال قدرت به ما نمیرسد؛ بلکه این چوگان بدست کسانی خواهد افتاد که خواهان انحصار فبیلوی و جامعه یک قطبی در افغانستان هستند و اصلاً برای ما حق حیات و زندگی قائل نیستند.
برخورد و پاسخ استاد مزاری و یارانش در برابر این تذکرات مشفقانه، حواله کردن خروارها اتهام، افترا، جنگ تبلیغی و ترور شخصیت آنها بود. این سخن که «با دولت نجنگیم، این دولت از ملیتهای محروم است و انحصار قومی چند قرنه را شکسته است» در نظر استاد مزاری و یاران شیفته جنگ او مساوی بود با خیانت و همدستی با دشمن و بلافاصله توفان مهیبی از جنگ روانی و شبیخون تبلیغی را در پی داشت. ضدیت با جنگ آنقدر فشار خون استاد مزاری را بالا می برد و آن قدر به تز حقگیری از راه لوله تفنگ، پایدار و استوار بود که سرانجام علیه همین مخالفان جنگ در درون حزب وحدت، به توپ و تانک متوسل شد و برای بریدن گلوی آنان خنجر به دست گرفت و حزب وحدت را دو پارچه کرد.
گواهی مردِ شماره دوی حزب وحدت
بیایید در این مورد، شهادت کسی را بشنویم که وقتی فریاد «مزاری رهبر» را از زبان رهروانش در غرب کابل شنیده است، در حالی که به آرامی اشک شوق میریخته، اینطور گفته است: «اکنون اگر بمیرم دیگر آرزویی ندارم». این هم گواهی ایشان:
«من میخواهم اینجا یک شهادت تاریخی بدهم. آقای استاد اکبری صادقترین و نزدیکترین دوست و یاور آقای شهید مزاری بود. در سال 1370 که کنگره حزب وحدت دایر شد، آقای استاد اکبری میگفت: باید ریاست حزب به استاد مزاری سپرده شود ... با اصرار و کوشش آقای استاد اکبری، شهید مزاری به ریاست شورای مرکزی حزب وحدت انتخاب گردید ... آیا دشمنی شان به خاطر ریاست بود ؟ آقای استاد اکبری ریاست نمیخواست و میگفت من به معاونت استاد مزاری افتخار میکنم، با بودن مزاری خود را کاندید نمیکنم. پس اختلاف بر سر چه مسأله پیش آمد؟ من به عنوان کسی که با هر دو طرف ارتباط داشتم و هر دو طرف، من را قبول داشتند، برای شما میگویم: اختلاف بر سر موضعگیری بود. اختلاف بر سر این مسئله بود که با کدام حزب دوست باشیم و با کدام حزب دشمن باشیم.
آقای استاد مزاری میگفت: باید با حزب اسلامی، دوست و متحد بود و با جمعیت اسلامی جنگید. دلیلش هم این بود که جمعیت اسلامی، آقای ربانی و مسعود برای ما حق کامل نمیدهد. آقای استاد اکبری میگفت: ما باید با جمعیت اسلامی و حزب اسلامی با هر دو جنگ نداشته باشیم، ما باید در بین حزب اسلامی و جمعیت اسلامی خیرخواهی کنیم. استاد اکبری میگفت: جنگ با جمعیت اسلامی به نفع حزب وحدت، به نفع شیعه و هزاره نیست. اگر دولت آقای ربانی سقوط کند، ما جایش را نمی گیریم ... ». ([25])
اشتراک دزدانه در جنگ !
گواه دیگر بر اشتیاق مفرط استاد مزاری به جنگ و انتخاب تاکتیک توپ و تفنگ، شرکت مخفیان? برخی از نیروهای ایشان در کودتای دوستم ـ حکمتیار علیه برهان الدین ربانی بود.
آقایان حکمتیار، دوستم و مزاری به طور سّری، تبانی و توافق کرده بودند که در یک اقدام هماهنگ و همزمان، حکومت آقای ربانی را براندازند. چند روز قبل از آغاز کودتا، همایون جریر از حزب اسلامی و ژنرال همایون فوزی از جنبش شمال به مقر استاد مزاری آمده، پلان کودتا و جزئیات طرح را با ایشان مورد بحث و رایزنی قرار داده بودند؛ بدون اینکه دیگر مسئولان حزب وحدت و اعضای شورای مرکزی از محتوای مذاکرات و توافقات و پلان کودتا مطلع شوند. بنابر برخی گفتهها، توافقنامهای هم میان سه جانب به امضاء رسیده بود که بر اساس آن، پست ریاست جمهوری در دولت کودتایی آینده به حزب اسلامی، صدارت عظمی به حزب وحدت و وزارت دفاع به جنبش ملی ـ اسلامی میرسید.
استاد مزاری در برابر شورای مرکزی
هنگامی که شعلههای جنگ در 11 جدی 72 زبانه کشید، شورای مرکزی حزب وحدت بلافاصله، جلسه اضطراری تشکیل داد. در اجلاس مذکور، بحثهای فشرده و پرتنشی پیرامون اشتراک و عدم اشتراک حزب وحدت در جنگ 11 جدی به میان کشیده شد. استاد مزاری و حواریون سازمانیاش که خواستار بیبهره نماندن از فیض عظیم! جنگ بودند، برای اشتراک در جنگ به موافقتنامه حزب وحدت و حزب اسلامی استناد میکردند که در آن به «دفاع مشترک بر اساس تصامیم مشترک» تأکیده شده بود. ولی بسیاری از اعضای واقعبین و خیراندیش شورای مرکزی، خواستار پرهیز از جنگ و بیطرفی حزب وحدت بودند. اینان در مقابل دسته اول، استدلال میکردند که:
اولا ً: این جنگ دفاع نیست، بلکه تجاوز است.
ثانیا : ما ملزم به «دفاع بر اساس تصامیم مشترک» هستیم؛ در حالی که در اینجا، تصمیم یک جانبه حزب اسلامی است و با حزب وحدت مشورت نشده است؛ اگر احیاناً مشورت شده است با چه کسی ؟ و چرا شورای مرکزی در جریان امر قرار داده نشده است؟
ثالثاً: اگر ما موافقتنامه با حزب اسلامی داریم، از آن طرف توافقنامه با جمعیت اسلامی هم داریم که در آن به قطع خصومت و اجتناب از جنگ میان طرفین، تأکیده شده است.
پس از بحثهای داغ و حاد، سرانجام شورای مرکزی با اکثریت قاطع آراء، بیطرفی حزب وحدت را تصویب و اعلام نمود. با این تصمیم شایسته و بایسته، غرب کابل که تا آن زمان نامش تداعیکننده جنگ، مرگ و آتش بود، به آشیانهی صلح و مؤدت تبدیل شد. علاوه بر اینکه منطق? غرب کابل از فتنه جنگ در آن زمستان سوزان در امان ماند، این منطقه به مأمن و پناهگاه مردم جنگ زده سایر نواحی کابل نیز مبدل گردید.
ترک عادت موجب مرض است !
اما از آنجا که بر اساس یک ضرب المثل عامیانه «بچهی خاکخور را اگر دستش را بگیری، با دهان حمله میکند» و «ترک عادت موجب مرض است» ؛ آقای مزاری نیز وقتی از اشتراک علنی و رسمی در جنگ محروم شد، برخی از نیروهایش را به صورت مخفیانه در صفوف نیروهای دوستم و حکمتیار فرستاد تا از فیض عظیم! جنگ و خونریزی محروم نشود و از دور هم که شده، دستی بر آتش داشته باشد. 230 نفر به قوماندانی ابوذر شولگر از فرقه 97 حزب وحدت و 70 نفر از غند پیاده شفیع، جمعا 300 نفر از نیروهای حزب وحدت در مناطق بالاحصار، تپهمرنجان تا شوربازار، وارد جنگ به نفع حکمتیار شدند. ([26])
عجبا که بسیاری از این نیروهای انصار و پیشمرگ حکمتیار، هنگام بازگشت توسط قوماندان زرداد یکی از راهزنان معروف حزب اسلامی، کشته شدند. ([27])
با اینکه حزب وحدت به طور رسمی و علنی اعلام بیطرفی کرده بود و بناءً هر گونه فتح و ظفر هم به نام حکمتیار و دوستم ختم میشد، باز هم استاد مزاری جوانان هزاره را هیزم این آتش و قربانی مطامع قدرت طلبانه قائد انقلاب! (حکمتیار) ساخت.
استفاده از مردم به عنوان سپر انسانی در جنگها
به دلیل درگیریهای مکرّر و پایانناپذیر حزب وحدت با احزاب و اقوام گوناگون و محاصرة منطقة غرب کابل از چهار طرف، عرصه آنچنان بر مردم رنجدیده و جنگزدة آن سامان تنگ گردید که به ناچار گروه گروه دست به مهاجرت و ترک دار و دیار خود زدند. هزارههای کابل ناگزیر گردیدند تا با پرداخت مبالغ زیاد به قاچاقبران و عبور پرخطر از پستههای احزاب مختلف، خود را به میدانشهر برسانند و از آنجا رهسپار هزارهجات، شمال و یا خارج از کشور گردند.
در این گیر و دار، استاد مزاری و حزب وحدت که این حرکتِ از روی استیصال و درماندگی مردم را مساوی با تعطیل شدن دکان حزبداری و سیاستبازی و کساد شدن سوپر مارکت هزارهفروشی و هزارهسواری خود تلقی میکردند؛ با توسل به ابزارهای گوناگون تلاش کردند تا مانع مهاجرت مردم شوند و از آنان به عنوان سپر انسانی استفاده نمایند. در این خصوص به بخشی از سخنان استاد مزاری توجه کنید:
«صلاح تان نیست که کابل را ترک کنید... نه، سرنوشت تان اینجا گره خورده، خانة تان اینجاست، ناموس تان اینجاست. باید باشید. هر کس هم در این راه پول مصرف میکند یا قاچاقبری میکند، بلافاصله در کمیسیونهای امنیت خبر دهید که مصمم است حزب وحدت دستگیر بکند». ([28])
«برای شما مردم میگویم، یک بار دیگر هم گفتم کابل خانة شماست. غیر از کابل شما جایی ندارید که بروید. با تبلیغات دشمن، کابل را تخلیه نکنید. این خواست دشمن است». ([29])
ایکاش این خونریزیهای جنونآمیز به تفنگبهدستان دو طرف محدود میشد! آتش این فتنهها و آفتها، بیش از تفنگداران، دامن مردم بیپناه و بیسلاح را گرفت و مسابقة پشتونکشی و هزارهکشی، دستگیری و اختطاف هزاره و پشتون، سرقت و تاراج داراییهای طرفین و تجاوز به نوامیس همدیگر را در راستهها و کوچههای خون آلود و ماتم زد? کابلبه دنبال داشت.
خصومت و خشونت تا آنجا پیش رفت که حتی چشمان جوالی هزاره به جرم هزاره بودن کشیده شد و گدای پشتون به جرم پشتون بودن با تیغ بر چه تکه تکه گشت. استاد مزاری خود در توصیف آن روزهای سیاه چنین میگوید:
«تا یک مدت زمان کوتاهی هیچ هزاره در مناطق پشتوننشین رفته نمیتوانست و هیچ پشتون در مناطق هزاره نشین آمده نمیتوانست ... ». ([17])
استاد زاهدی نیز در این خصوص چنین میگوید:
«جنگ اخیر در کابل هر چند عنوان نبرد در بین دو گروه حزب وحدت اسلامی و اتحاد اسلامی را داشت؛ اما واقعیت امر غیر از این بود. حقیقت این بود که جنگ اخیر یک جنگ تمام عیار در بین نیروهای پشتون و نیروهای هزاره بود. همة نیروهای پشتون در این جنگ سهم گرفتند و حتی نیروهای پشتون که در جمعیت اسلامی عضویت داشتند ...». ([18])
امروزه در بسیاری از نقاط جهان مانند یوگسلاوی سابق، اوگاندا، و ... کسانی را که دست به چنین جنایات ضد بشری آلودهاند و خود هم اعتراف میکنند که هیچ دلیل معقولی برای این خونریزی وجواد نداشته است؛ به اتهام "جنایت علیه بشریت" و "ارتکاب جنایت جنگی" به پای میز عدالت در دادگاههای جنایات جنگی میکشانند؛ اما در کشور بلازد? ما تلاش میشود تا از این عناصر، موجودات مقدس و قابل ستایش تراشیده شود و تاریخ ملت افغانستان به بت خان? این جرثومههای فتنه و فساد مبدل گردد.
یکی از برکات و حسناتِ پرشمار این جنگ !
اگر آماری از تلفات، خسارات، جنایات و تجاوزات این خونریزیهای دنبالهدار تهیه میگردید و در کنار اعترافات فوق، قرار داده میشد، آنوقت میتوانستیم به میزان حماقت رهبران جنگطلب پیببریم. متأسفانه چنین آماری در دست نیست. فقط به یک نمونه بسیار کوچک از دستاوردهای این جنگها برای مردم کابل توجه کنید: نشریه «پیام زن» ارگان جمعیت انقلابی زنان افغانستان مینویسد:
«در سال 1373 در اثر جنگهای وحشیانه حزب وحدت و سیاف در منطقه افشار، پرورشگاهی در "خوشحال خان مینه" صدمه شدید دید. در این پرورشگاه حدود 5000 یتیم وجود داشت که از آن جمله صرف 40 نفرشان بدست دولت افتاد و متباقی همه را وحشیان جهادی حزب وحدت و برادران جهادی شان به قتل رساندند و یا اختطاف نموده و برای خوشگذرانی و تجاوز جنسی به قرارگاه خویش بردند.» ([19])
در میان اهالی کابل چنین شایع بود که سنگرداران عزت و شرف! حزب وحدت پس از مدتها استفادة جنسی از این کودکان معصوم و یتیم، آنها و پرورشگاه را به پسرخالههای گلیمجم شان یعنی نیروهای دوستم فروختند تا محفل خوشگذرانی بولهها هم گرم باشد.
جنگ علیه اتحاد چگونه "مقاومت عدالتخواهانه" بود؟
اینک جا دارد که از مشتاقان و مبلغّان رهبر شهید قوم و جبهة عدالتخواهی پرسیده شود که با وجود تصریحات استاد مزاری و نیز نمایندة حزب وحدت در مذاکرات صلح مبنی بر اینکه هیچ موضوعِ مورد اختلاف میان وحدت و اتحاد وجود نداشته است؛ با این وجود شما چگونه جنگهای جنونآمیز علیه جریانه مذکور را جبهة عدالتخواهی و مقاومت عادلانة سیاسی مینامید؟ به تصریح استاد مزاری، اتحاد اسلامی و سیّاف، نه حکومت بود که حقوق هزارهها را غصب کرده باشد و نه کدام سابقهی عداوت و خصومتی میان وحدت و اتحاد وجود داشت. با اینحال، جنگ بیدلیل و جنونآمیز علیه چنین جریانی چگونه «مقاومت عادلانة سیاسی» نامیده میشود؟
آیا تهاجم به یتیمخانه و تعرض جنسی به کودکان یتیم و بینوا، «جبهة عدالتخواهی و سنگرهای عزت و شرف مردم» نام دارد؟ اتحاد اسلامی و آقای سیّاف چه چیزی را در انحصار خود گرفته بود تا جنگ علیه او «جبهة ضد انحصار» و مبارزه با فاشیزم نامیده شود؟
آنکه اندیشة انحصار و تمامتخواهی را در سر و پرچم آن را رسماً به دوش داشت (حکمتیار و حزب اسلامی)، شما و پیامبر بیجبرئیلتان از مریدان آن «قائد انقلاب» بودید؛ اما اتحاد که مانند حزب وحدت، سهم و جایگاه خود را در قدرت مطالبه میکرد (نه انحصار تمام قدرت را) شما علیه او جبهة عدالتخواهی و ضد انحصار بر پا کردید! حالا شما در جبهة فاشیزم و انحصار و پیشمرگ فاشیستها و تمامتخواهان بودید یا در جبهة ضد فاشیزم و انحصار؟
جنگ با شورای نظار و جمعیت اسلامی
وحدت و اتحاد هنوز شمشیر نفاق و عناد را غلاف نکرده بودند که اینبار تفنگداران شیفتة جنگ استاد مزاری، علیه متحد دیرین و پیشین خود، جمعیت اسلامی و شورای نظار، داخل معرکه و زور آزمائی گردیدند. این بزکشی مانند مورد قبلی، به خصومت دنبالهدار و جنونآمیزی مبدل گشت و تا واپسین لحظات حیات استاد مزاری، هر از چند گاهی آتش جنگ میان طرفین زبانه میکشید.
علت بروز جنگ به روایت استاد مزاری
حال دلایل و انگیزههای این خونریزی چه بوده است، باز به سخن استاد مزاری رجوع میکنیم و نحوه آغاز اولین جنگ را از زبان ایشان میشنویم:
«قبلاً ما با جمعیت اسلامی هیچگونه روابط خصمانه نداشتیم، ولی متأسفانه در یک سال گذشته وقتی که شورای نظار با فرقه 80 [نیروی فرقه اسماعیلیه] درگیر شد، در جریان آمدن سید منصور که تعدادی از نیروهای فرقه 80 در میدان هوایی رفته بودند، در برگشت وقتی شورای نظار با آنها درگیر شد، از اینکه پیروان سید منصور آقا از ملیت هزاره بودند و حزب وحدت هم اکثریت شان از ملیت هزاره است، این درگیری فرقه 80 کشانده شد به درگیری میان حزب وحدت و شورای نظار ...». ([20])
این سخنان استاد مزاری، انسان را به یاد فکاهی معروفی میاندازد که میگوید: «دو نفر مشغول درگیری و زد و خورد بودند که شخص سومی از دور آنها را دید و فوراً ندا داد: "جنگ را تمام نکنید که من هم برسم". دوان دوان خود را به صحنه درگیری رساند و بیخبر از علت دعوا، آستینها را بالا زد و داخل معرکه گردید». در جنگ مورد بحث ماهم حزب وحدت، حالت آن شخص سوم را داشته است.
بررسی دلایل و عوامل حقیقی جنگهای دولت ربانی و شورای نظار با استاد مزاری از موضوع این نوشتار خارج است؛ ولی در عین حال تذکر نکتهای در این خصوص بسیار ضروری به نظر می رسد:
مطالبات شیعیان و موقف دولت ربانی
استاد مزاری و رهروانش، پیوسته و مصرانه این ادعا را عنوان میکردند و میکنند که حکومت ربانی یک دستگاه فاشیستی و انحصارطلب است و حاضر نیست حقوق شیعیان و جایگاه آنان را در منظومة قدرت در نظر بگیرد. بنابراین، جنگ حزب وحدت با این دولت، جنگی حقطلبانه و عدالتخواهانه است و به همین خاطر این بزکشیهای بیهوده را «مقاومت عادلانه سیاسی» و «جبهه عدالتخواهی و ضد انحصار» نامیدند. این داعیه و ادعا، چقدر از حقیقت بهره داشت؟ آیا واقعاً ربانی در پی حذف و طرد دیگران بود یا این ادعا، لفاف? موهوم و توجیه مذموم برای ستیزهجوییها و رقابتهای کور حزبی و تباری بود؟
برای یافتن پاسخ این سئوال نخست باید ببینیم و بدانیم که خواستهها و مطالبات شیعیان و هزارهها چه بود و موقف دولت ربانی در برابر آنها چگونه بود؟
استاد مزاری در یکی از سخنرانیهای خود، مطالبات جامعة هزاره و شیعه را چنین بر میشمارد:«ما ... سه چیز در این مملکت در آینده میخواهیم: یکی رسمیت مذهب ما و دیگر اینکه تشکیلات [اداری] گذشته ظالمانه بوده و باید تغییر کند. سوم اینکه شیعه در تصمیمگیری شریک باشد». ([21])
1ـ سهمگیری متناسب در قدرت و حکومت:
بر اساس گفتة فوق از استاد مزاری، یکی از خواستهها و مطالبات مهم شیعیان، سهمگیری متناسب و متوازن در ساختار سیاسی و حکومتی بود. در این خصوص، فقط به رویه و موقف حکومت ربانی در یک مقطع زمانی نظر میاندازیم:
خوب به یاد داریم که اوایل روی کار آمدن استاد ربانی، حزب وحدت جهت اشتراک در دولت با ایشان به توافق دست یافت. بر اساس این موافقه، قرار بود سه وزارتخانه به حزب وحدت سپرده شود. در همین زمان، سه وزارتخانه دیگر در اختیار حرکت اسلامی بود. دو نفر دیگر از شخصیتهای جامع? شیعه (آقای لولنجی و ... ) وزیر مشاور بودند. حاجی سلیمان یاری از شخصیتهای جامع? شیعه و هزاره از طرف جبهه نجات، سمت وزارت (مواد غذایی و صنایع خفیفه) داشت که مجموع اینها می شود 9 وزیر. یک معاونت ریاست جمهوری، معاونت صدرات عظمی، دو معاونت وزارت دفاع (ستر جنرال سید حسن معاون اول و تورنجنرال سید اشراق حسینی معاونت سیاسی) ریاست بانک مرکزی و ریاست دانشگاه کابل نیز به شیعیان تعلق داشت.
توافقنام? مذکور میان طرفین به امضا رسید و حزب وحدت هم وزرای خود را معرفی کرد؛ اما بنا به دلایلی که جای بحث آن نیست این توافق نامه عملی نگردید.
حال باید پرسید: آیا نُه وزارتخانه به اضاف? پستهای مهم دیگر در یک کابینة بیست و چند نفری، مگر سهم مناسبی نیست؟ ما همیشه فریاد کردهایم که یک چهارم جمعیت افغانستان هستیم و به همین میزان سهم میخواهیم. آیا آنچه را استاد ربانی برای ما قائل شده بود مگر یک چهارم نبود؟ این در حالی بود که استاد مزاری در کابینة حکمتیار که قرار بود بر اساس توافقنامه جلال آباد تشکیل شود به دو وزارت مالیه و تجارت بسنده کرده بود.
صد البته هیچگاه مدعی نیستیم که دولت ربانی مصباح عدالت در شبستان بیعدالتیها و حقکشیهای افغانستان بود و حقوق جامعة شیعه و مردم هزاره را به طور کامل و شایسته در نظر میگرفت؛ ولی این ادعا را داریم که دولتهای مجددی و ربانی، معتدلترین مجموعهها وگزینهها در میان مجموعههای مدعی قدرت و حکومت بودند و مشکلات جامعه شیعه با آنان از طریق مفاهمه و مدارا قابل حل بود و نیازی به آنهمه خصومت و خونریزی نبود.
2ـ رسمیت مذهب جعفری :
خواست? دیگر شیعیان، رسمیت یافتن مذهب جعفری در قانون اساسی افغانستان بود که در این رابطه نیز در توافقنامه حزب وحدت و جمعیت اسلامی،آقای ربانی پذیرفت که از نظر تنظیم جمعیت اسلامی، فقه جعفری رسمیت دارد و تعهد سپرد که در تدوین قانون اساسی نیز جمعیت اسلامی از این موضوع حمایت کند. استاد مزاری در این رابطه میگوید:
«آقای ربانی، با ما توافق کرد که از نظر تنظیم جمعیت، فقه جعفری رسمیت دارد و در قانون اساسی هم از این موضوع، جمعیت اسلامی حمایت کند». ([22])
3ـ تعدیل و اصلاح واحدهای اداری:
از دیگر خواستههای شیعیان، اصلاح ساختار اداری و تقسیمات ملکی سابق ولایات و ولسوالیها و تنظیم و تعدیل آنها بر اساس معیار نفوس بود. در این خصوص نیز دولت ربانی این خواست? شیعیان را در شعار و عمل برآورده ساخت. اولاً این موضوع در توافقنامة هشت مادهای حزب وحدت و جمعیت به صراحت آمده بود؛ ثانیاً در عمل نیز شخص سید محمدهادی مسئول کمیسیون سیاسی حرکت اسلامی، فرمان اصلاح ساختار اداری هزارهجات و تقسیمات جدید ملکی آن را بر اساس هر 25 هزار نفوس یک ولسوالی، از شخص رئیس دولت (ربانی) گرفت و مراحل قانونی آن را در صدارت عظمی و وزارت داخله گذراند و برای تطبیق آن به هزاره جات رفت. ایشان (آقای هادی) اکنون، حیّ و حاضرند و جویندگان حقیقت میتوانند این موضوع را از ایشان جویا شوند.
با توجه به آنچه گفته آمدیم، داعی? حقطلبی، شکستن انحصار و مبارزه با فاشیزم پنجشیری ادعایی بیش نبود. اگر آقای ربانی کاخ ریاست جمهوری را هم برای استاد مزاری تخلیه میکرد، باز برای ایشان مزه نداشت؛ چون به زور تفنگ گرفته نشده بود و قهرمانی و حقطلبی او را انعکاس نمیداد و از ایشان چهرة «اسطورهای» و «افسانهای» نمیساخت. حتماً به ربانی میگفت: این قبول نیست، برو در کاخ سنگر بگیر تا من با قشون بیایم و آنجا را فتح کنم.
استاد مزاری در پی احقاق حقوق هزارهها به معنای دقیق کلمه نبود؛ بلکه آن حقوقی را میخواست که خودش گرفته باشد و از طریق جنگ و زوزآرمایی هم گرفته باشد؛ تا او را به حیث چهرة حقخواه و مدافع حقوق هزارهها جلوه دهد. او بیش از اینکه در پی «حقوق» و احیای «هویت» هزارهها باشد، در پی «اسطوره ساختن» و «بابه تراشیدن» خود بود.