سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زمانه در گرفته

ارسال  شده توسط  ابراهیم خلیلی در 91/12/19 10:1 صبح

الیگونا زمانه در گرفته

جنایتکار را رهبر گرفته َ

امو که آزرگو ره قتل عام کَد

بعضیا او ره پیغمبر گرفته

نه پیغمبر که مثل لات و عزی

خدای برتر و اکبر گرفته

قربانی موکونه مردم ره پیشش

 از این غصه دلم اخگر گرفته


گوشه ای از جنایات عبد الغل مزاری 3

ارسال  شده توسط  ابراهیم خلیلی در 91/12/17 8:27 صبح

     جنگ تا آخرین لحظات 

 

در آخرین روزهای حیات استاد مزاری و در آن لحظات خطیر و سرنوشت­ساز نیز همین سیاست فولادین و منطق آهنین با شدت و جدیّت مضاعف دنبال شد. در حالی که نیروهای فاتح طالبان با شمشیرهای برهنه از یک سو و نیروهای دولت و متحدانش از سوی دیگر، غرب کابل را تنگ در محاصره داشتند و بر سر تصرف آن با هم رقابت می­کردند، و از جانب سوم، متحد نظامی حزب وحدت یعنی حزب اسلامی نیز صحنه را به نفع طالبان خالی کرده بود؛ استاد مزاری همة تلاش­ها و رایزنی­ها به منظور آشتی دادن او و دولت را عقیم گذاشت و همچنان بر منطق رقابت و خصومت، پای می­فشرد. او با دست تهی و تفنگ خالی با دو طرف قدرتمند در ستیز بود و یک­تنه و بدون پشتوانة خارجی و متحد داخلی، با همة طرف­های متخاصم می­جنگید، در حالی که خود نیز باور کامل داشت که در این جنگ بازنده خواهد بود.

تلاش­های خیرخواهان? بسیاری از جانب مقامات وزارت خارجه ایران، سفارت ایران در کابل، سران جناح استاد اکبری، شخص برهان الدین ربانی و احمد شاه مسعود، صورت گرفت تا استاد مزاری را متقاعد به ائتلاف و همکاری با دولت سازد و یا حداقل زمین? خروج او از کابل و زنده ماندنش را فراهم سازند. بنابر اظهار برخی از افراد حاضر در صحنه، احمد شاه مسعود به مقامات ایرانی تعهد سپرده بود که اگر مزاری و نیروهایش بخواهند از کابل خارج شوند، امنیت آنان را تضمین کند و مسیر خروج در اختیارشان قرار دهد. پاسخ استاد مزاری در برابر چنین تعهدی این بود که او هیچ اعتمادی به مسعود ندارد. آقای مسعود در مقابل به مقامات ایرانی گفته بود: برای سپردن هر نوع تعهدی که بخواهید آماده­ام.

با همه­ی این تلاش­ها، استاد مزاری هر دو پا را در یک کفش کرده بود که در غرب کابل خواهد ماند و تا آخرین قطره خون مقاومت خواهد کرد. در حالی که هیچ امیدی به نجات از مخمصه نداشت و اکثر مسئولان حزب وحدت که امروزه روضة غرب کابل را می­خوانند، سر از قم و پیشاور در آورده بودند.

در حساس­ترین لحظات که دیگر استاد مزاری دستش از آسمان و پایش از زمین کنده شده بود و مصرّانه از دوستم می­خواست که با موشک­هایش از مزار شریف به داد او برسد؛ یکی از مقامات ایرانی ذریعه بی­سیم از کوه تلویزیون با او تماس گرفت و با اصرار از استاد مزاری خواست که دست از یک­دندگی بردارد و پیشنهادات ائتلاف با دولت و یا خروج از کابل را بپذیرد و گر نه با توجه به اینکه تهاجم طالبان به غرب کابل حتمی است و شما با دستان خالی تاب و توان مقاومت ندارید، در این منطقه فاجعه به وجود خواهد آمد. تنها پاسخ استاد مزاری، سخنان سخیف و دشنام­های رکیک به جمهوری اسلامی ایران بود.

رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود؛ رهبر کسی است که مردمش را در موقعیت­های مختلف و شرایط گوناگون رهبری کند و تا سرمنزل مقصود، قافله سالاری مردم را به عهده داشته باشد؛ نه اینکه مثل تند باد بنیاد کن، ناگهان فرود آید، چند روزی بی­مهار و بی­مهابا جولان کند و بعد برای همیشه از نفس بیفتد و به زاویة تاریخ بخزد. استاد مزاری وقتی می­دید که مقاومت در کابل بی­فایده است، اگر واقعاً به آینده و سرنوشت مردم خود علاقه­مند بود، باید مانند مسعود و سایر مبارزان دوراندیش، مواضع خود را ترک کرده، مبارزه را از نقط? دیگر ادامه می­داد. او (مسعود) هنگامی که مقاومت در کابل را بیهوده یافت، بدون اینکه نیروهایش را بی­جهت در مقابل سیلاب طالبان تار و مار سازد، با تمام نیروها و امکانات، کابل را تخلیه کرد و امروز پرتوان­تر از گذشته مبارزه را ادامه می­دهد.

اگر نبود آن روحی? انعطاف ناپذیر و سیاست مشت­آهنین استاد مزاری، امروز هم تسلیحات، امکانات و نیروهای غرب کابل در اختیار هزاره­ها بود و هم کسی که پیشوا و سرخیل این مردم محسوب می­شد، زیر برچه و نیز? بیگانگان نمی­افتاد. 

آنچه از آغاز این فصل تا اینجا ـ اعم از ریز و درشت ـ فرا روی شما قرار دادیم، شواهد و دلایلی بود که مبین و نشانگر اتخاذ منطق جنگ و ستیز توسط استاد مزاری و یاران همفکرش بود. عمل و اقدام گویاتر و رساتر از هر سخن و برهانی، می­تواند بیانگر طرزتفکر، جهان بینی و خط مشی سیاسی و فکری یک شخص یا یک جریان باشد. آنچه ما در مقابل شما ردیف کرده­ایم از متن حوادث و واقعیت­ها سربرآورده و برگرفته از رفتار و سلوک شخص استاد مزاری است؛ نه ادعاست و نه تأویل و تأمل.

در پرتو انتخاب چنین تاکتیکی بود که مردم خوش ذوق کابل به حزب وحدت لقب «بٌزِ مندی» داده بودند؛ یعنی بزِ بدون شاخ و شروری که با هیچ­یک از همقطاران خود سرِ سازگاری ندارد و با همه درگیر است:

«بی­جهت نیست که مردم کابل در گوشه و کنار زمزمه می­نمایند و این جملة بسیار معنادار را با خودشان تکرار می­کنند که" هفت خر با یک بز بدون شاخ تان را ببرید و یک گاو ما را پس بدهید" و باز بی­جهت نیست که برای هر کدام از این مدعیان رهبری یک نام ویژه گذاشته اند». ([30])

 حزب وحدت بر سر هیچ و پوچ با هم? احزاب درگیر شد و هزاره­ها با هم? اقوام. در طول اقامت 32 ماهة استاد مزاری در کابل، تاریخی آفریده شد که اضلاع مثلث آن را خون، خشونت و ویرانی تشکیل می­داد. و محصول این تاریخ، خلق خصومت و عداوت پایدار میان اقوام ساکن در خان? مشترک و تبدیل برادران همکیش و هموطن به دشمنان تشنه به خون همدیگر بود.

جنگ، خشونت و خصومت به حیث یک سنت، قاعده، هنجار و حتی افتخار، پذیرفته شد و آن را «جبهه عدالتخواهی» «سنگرهای دفاع از عزت و شرف مردم» و «مقاومت عادلانه سیاسی» نامیدند. یکی از اسفبارترین تراژدی­های انسانی در جهان و یکی از غم­انگیزترین فاجعه­ها وضایعه­های قرن را، مقاومت کبیر و تاریخ­ساز هزاره­ها در غرب کابل لقب دادند و خالق این فاجعه را پیشوای کبیر خلق!

هر آنکه از سر درد و درک، فریاد برآورد و از این همه ستیزه­جویی، کینه­توزی و سیه­کاری، لب به شکوه و شکایت گشود، فوراً دشنة دشنام و شلاق ملامت بر پشت و پهلویش فرود آمد و طوماری از ناسزا، دشنام و اتهام تحویلش گردید.

بسیاری از قوماندان­ها و تفنگ­به­دستان استاد مزاری، چنان با غرّش آتشبارها و سرفه مسلسل­ها خو گرفته بودند که بدون آتش و باروت به سردرد شدید مبتلا می­شدند. وقتی تنور جنگ حسابی شعله می­کشید و آتشبارها در کوچه و بازار انفجار می­کاشت و شیون زنان و کودکان، فضا را پر می­کرد، برخی از این تفنگداران شیفتة جنگ، چنان به وجد و شور می­آمدند که خود را برهنه ساخته به مصاف حریف می­رفتند.

این جمل? مثله شده از مرحوم دکتر شریعتی که «اگر می­توانی بمیران و اگر نمی­توانی بمیر» به صورت تابلوی بزرگ در چوک دهمزنگ نصب شده بود که به خواننده می­فهماند که در این منطقه چه فرهنگ و بینشی حاکم است. این تابلو آشکارا اعلام می­کرد که در اینجا قانون جنگل و قاعد? تنازع بقا حاکم است؛ اگر پنجه­های قوی داری، دیگران را پاره­کن و ببلع وگرنه خودت پاره خواهی شد. شاید از تبعات همین فرهنگ و اندیشه بود که برخی از تفنگداران در کابل، تفنگ خود را «خدا» خطاب می­کردند و جنگ را «کاسبی» و «غریبی».

      

 


گوشه هایی از جنایات مزاری 2

ارسال  شده توسط  ابراهیم خلیلی در 91/12/17 8:25 صبح

جنگ با فرقه 70 ژنرال مؤمن 

 

در حالی که فضای خصومت و حالت جنگی و آماده­باش همچنان میان قوت­های حزب وحدت از یکسو و شورای نظار و اتحاد اسلامی از جانب دیگر برقرار بود و هر از گاهی شعله­های جنگ از گوشه­ و کنار پایتخت زبانه می­کشید؛ استاد مزاری جبهه سومی را در مقابل خود گشود و این بار علیه نیروهای فرقه 70 ژنرال مؤمن وابسته به جنبش شمال، وارد جنگ گردید. در این درگیری حزب وحدت پیروزی­های چشم­گیری هم به دست آورد و دارالامان، حوزه پنج و مناطق دیگری را از چنگ طرف مقابل بیرون آورد.

حال، حزب وحدت و فرقه هفتاد چه چیزی ناتقسیم داشت و فرقه مذکور کدام حقی را بلعیده بود و چه چیزی را در انحصار گرفته بود تا جنگ علیه او «مقاومت عادلانه سیاسی» نامیده شود، معلوم نیست. از معدود مواردی که استاد مزاری خود اعتراف می­کند که جنگ را ما آغاز کردیم، یکی همین مورد است و دیگری غائله 23 سنبله. به سخنان استاد مزاری توجه کنید:

«اینجا بود که تنها جنگی را که ما تصمیم گرفته بودیم وارد عمل شویم، جنگ دارالامان بود و هیچ راه دیگری برای ما نبود». ([23]

به پیشواز جنگ با طالبان در غزنی 

در برابر گروه نوظهور طالبان نیز استاد مزاری، از مشی مشت­آهنین و ابزار نیزه و برچه، بهره گرفت. در حالی که اکثر تنظیم­ها و قوت­های مقتدر و مؤثر از رویارویی مستقیم با طالبان پرهیز می­کردند، حزب وحدت (در اوائل زمستان 73) برای جنگ و رویارویی در غزنی به استقبال طالبان رفت. استاد مزاری قوماندان شفیع و حاجی امینی قوماندان فرقه 96 حزب وحدت را به سرکردگی تعدادی از نیروها برای جنگ با طالبان به غزنی فرستاد؛ اما اینان در برابر هجوم سیل­آسای طالبان کاری از پیش نبردند و شکست خوردند. یکی از دلایل عمدة خشونت و خصومت طالبان در مواجهه با حزب وحدت و استاد مزاری در کابل ریشه در همین برخورد داشت. در این رابطه به بخشی از سخنان آیت الله فاضل توجه کنید:

«هیأت از طرف حزب وحدت اسلامی (جناح آقای اکبری) و حرکت اسلامی رفت با طالبان صحبت کرد و خواست این هیأت این بود که شما در غرب کابل وارد نشوید. اسلحه ما به دست مردم ما باقی بماند. این خواست ما بود. آنها هم قبول کردند که بلی ما حاضر هستیم و لکن یک شرط داریم، شرط ما این است که مزاری در غرب کابل نباشد، برای اینکه مزاری لشکر درست کرده و در غزنی [با طالبان] جنگیده است». ([24])

 جنگ با حرکت اسلامی  

در تداوم سیاست مشت آهنین و تاکتیک جنگ و تفنگ، نیروهای حزب وحدت که لباس هم? بیگانگان را آلوده به خون کرده بود، این بار علیه نیروهای حزبِ هم­مذهب، هم­خون و هم­کوچه­ی خود یعنی حرکت اسلامی نیز وارد جنگ گردیدند و در یک تهاجم غافلگیرانه، اکثر مراکز این حزب را در غرب کابل به تصرف در آوردند. برای اولین بار محلات شیعه نشین و کوچه­های خونبار غرب کابل، شاهد خونریزی بی­رحمانه و جنگ خانه به خان? قوت­های شیعی گردید. سخن بیشتر پیرامون این حادثه خونبار در فصل جداگانه­ای تحت عنوان «کالبد شکافی یک غائله» خواهد آمد. 

جنگ با رقبای درون حزبی 

سیاست ستیزه­جویانه و منطق جنگ و آتش زمانی به نقطة اوج خود دست یافت که استاد مزاری، پای جنگ را به درون خانه­ی خود کشید و علیه رقبای درون حزبی خود نیز دست به نیزه و برچه برد و اختلاف سلیقه وتفاوت نگرش را که در درون هر مجموعه و سازمان اجتناب ناپذیر است، با توپ و تانک پیوند داد و برای حل آن­ها سیل خون جاری ساخت. جنگ علیه دو جریان اخیر (حرکت اسلامی و رقبای درون حزبی) که از نابخشودنی­ترین خطاهای استاد مزاری بود، به طور ناگهانی و همزمان در 23 سنبله 73 اتفاق افتاد که تفصیل آن خواهد آمد.

 برخورد با مخالفان تز جنگ 

گواه دیگر بر اتخاذ تاکتیک تضاد و ستیز توسط استاد مزاری، موقف و برخورد ایشان با مخالفان تز جنگ در درون حزب وحدت بود. او چنان به خط­مشی تفنگ سالارانه و ملیتاریستی باورمند و پایبند بود که هر گونه شعار ضد جنگ به سرعت فشار خونش را بالا می­برد. هر کسی که در درون تشکیلات حزب وحدت از این همه بزکشی بیهوده و عبث، لب به شکوه و شکایت گشود و آن را ضایع? ملی، اسباب تباهی و خلاف صلح و صلاح کشور دانست؛ بلافاصله از سوی استاد مزاری و تروریست­های فرهنگی ـ تبلیغی­اش برچسب خیانت، مزدوری، جاسوسی، درباری، معامله­گر و خائن ملی زده شد.

اصولاً یکی از عوامل عمده­ای فروپاشی حزب وحدت و تقسیم آن به دو شاخه­ای جداگانه، ریشه در همین دو نوع نگرش جنگ­سالاری و جنگ­ستیزی داشت. گروهی از رهبران و کادرهای حزب وحدت با آن همه تاخت و تاز بی­لجام و ترک­تازی بی­مهار استاد مزاری مخالفت می­نمودند. این گروه بر این نظر و باور بودند که جنگ به طور کلی و مخصوصاً با دولت استاد ربانی به مصلحت ما نیست؛ زیرا اولاً این دولت متعلق به ملیت­های محکوم است؛ و ثانیاً بر فرض هم استاد مزاری و متحدانش موفق شوند و این دولت را سرنگون کنند، آنوقت نوبت حکومت و اِعمال قدرت به ما نمی­رسد؛ بلکه این چوگان بدست کسانی خواهد افتاد که خواهان انحصار فبیلوی و جامعه یک قطبی در افغانستان هستند و اصلاً برای ما حق حیات و زندگی قائل نیستند.

برخورد و پاسخ استاد مزاری و یارانش در برابر این تذکرات مشفقانه، حواله کردن خروارها اتهام، افترا، جنگ تبلیغی و ترور شخصیت آنها بود. این سخن که «با دولت نجنگیم، این دولت از ملیت­های محروم است و انحصار قومی چند قرنه را شکسته است» در نظر استاد مزاری و یاران شیفته جنگ او مساوی بود با خیانت و همدستی با دشمن و بلافاصله توفان مهیبی از جنگ روانی و شبیخون تبلیغی را در پی داشت. ضدیت با جنگ آنقدر فشار خون استاد مزاری را بالا می برد و آن قدر به تز حق­گیری از راه لوله تفنگ، پایدار و استوار بود که سرانجام علیه همین مخالفان جنگ در درون حزب وحدت، به توپ و تانک متوسل شد و برای بریدن گلوی آنان خنجر به دست گرفت و حزب وحدت را دو پارچه کرد.

گواهی مردِ شماره دوی حزب وحدت

بیایید در این مورد، شهادت کسی را بشنویم که وقتی فریاد «مزاری رهبر» را از زبان رهروانش در غرب کابل شنیده است، در حالی که به آرامی اشک شوق می­ریخته، اینطور گفته است: «اکنون اگر بمیرم دیگر آرزویی ندارم». این هم گواهی ایشان:

«من می­خواهم اینجا یک شهادت تاریخی بدهم. آقای استاد اکبری صادق­ترین و نزدیک­ترین دوست و یاور آقای شهید مزاری بود. در سال 1370 که کنگره حزب وحدت دایر شد، آقای استاد اکبری می­گفت: باید ریاست حزب به استاد مزاری سپرده شود ... با اصرار و کوشش آقای استاد اکبری، شهید مزاری به ریاست شورای مرکزی حزب وحدت انتخاب گردید ... آیا دشمنی شان به خاطر ریاست بود ؟ آقای استاد اکبری ریاست نمی­خواست و می­گفت من به معاونت استاد مزاری افتخار می­کنم، با بودن مزاری خود را کاندید نمی­کنم. پس اختلاف بر سر چه مسأله پیش آمد؟ من به عنوان کسی که با هر دو طرف ارتباط داشتم و هر دو طرف، من را قبول داشتند، برای شما می­گویم: اختلاف بر سر موضع­گیری بود. اختلاف بر سر این مسئله بود که با کدام حزب دوست باشیم و با کدام حزب دشمن باشیم.

آقای استاد مزاری می­گفت: باید با حزب اسلامی، دوست و متحد بود و با جمعیت اسلامی جنگید. دلیلش هم این بود که جمعیت اسلامی، آقای ربانی و مسعود برای ما حق کامل نمی­دهد. آقای استاد اکبری می­گفت: ما باید با جمعیت اسلامی و حزب اسلامی با هر دو جنگ نداشته باشیم، ما باید در بین حزب اسلامی و جمعیت اسلامی خیرخواهی کنیم. استاد اکبری می­گفت: جنگ با جمعیت اسلامی به نفع حزب وحدت، به نفع شیعه و هزاره نیست. اگر دولت آقای ربانی سقوط کند، ما جایش را نمی گیریم ... ». ([25]) 

اشتراک دزدانه در جنگ !

 گواه دیگر بر اشتیاق مفرط استاد مزاری به جنگ و انتخاب تاکتیک توپ و تفنگ، شرکت مخفیان? برخی از نیروهای ایشان در کودتای دوستم ـ حکمتیار علیه برهان الدین ربانی بود.

آقایان حکمتیار، دوستم و مزاری به طور سّری، تبانی و توافق کرده بودند که در یک اقدام هماهنگ و همزمان، حکومت آقای ربانی را براندازند. چند روز قبل از آغاز کودتا، همایون جریر از حزب اسلامی و ژنرال همایون فوزی از جنبش شمال به مقر استاد مزاری آمده، پلان کودتا و جزئیات طرح را با ایشان مورد بحث و رایزنی قرار داده بودند؛ بدون اینکه دیگر مسئولان حزب وحدت و اعضای شورای مرکزی از محتوای مذاکرات و توافقات و پلان کودتا مطلع شوند. بنابر برخی گفته­ها، توافقنامه­ای هم میان سه جانب به امضاء رسیده بود که بر اساس آن، پست ریاست جمهوری در دولت کودتایی آینده به حزب اسلامی، صدارت عظمی به حزب وحدت و وزارت دفاع به جنبش ملی ـ اسلامی می­رسید.

استاد مزاری در برابر شورای مرکزی

هنگامی که شعله­های جنگ در 11 جدی 72 زبانه کشید، شورای مرکزی حزب وحدت بلافاصله، جلسه اضطراری تشکیل داد. در اجلاس مذکور، بحث­های فشرده و پرتنشی پیرامون اشتراک و عدم اشتراک حزب وحدت در جنگ 11 جدی به میان کشیده شد. استاد مزاری و حواریون سازمانی­اش که خواستار بی­بهره نماندن از فیض عظیم! جنگ بودند، برای اشتراک در جنگ به موافقت­نامه حزب وحدت و حزب اسلامی استناد می­کردند که در آن به «دفاع مشترک بر اساس تصامیم مشترک» تأکیده شده بود. ولی بسیاری از اعضای واقع­بین و خیراندیش شورای مرکزی، خواستار پرهیز از جنگ و بی­طرفی حزب وحدت بودند. اینان در مقابل دسته اول، استدلال می­کردند که:

اولا ً: این جنگ دفاع نیست، بلکه تجاوز است.

ثانیا : ما ملزم به «دفاع بر اساس تصامیم مشترک» هستیم؛ در حالی که در اینجا، تصمیم یک جانبه حزب اسلامی است و با حزب وحدت مشورت نشده است؛ اگر احیاناً مشورت شده است با چه کسی ؟ و چرا شورای مرکزی در جریان امر قرار داده نشده است؟

ثالثاً: اگر ما موافقت­نامه با حزب اسلامی داریم، از آن طرف توافق­نامه با جمعیت اسلامی هم داریم که در آن به قطع خصومت و اجتناب از جنگ میان طرفین، تأکیده شده است.

پس از بحث­های داغ و حاد، سرانجام شورای مرکزی با اکثریت قاطع آراء، بی­طرفی حزب وحدت را تصویب و اعلام نمود. با این تصمیم شایسته و بایسته، غرب کابل که تا آن زمان نامش تداعی­کننده جنگ، مرگ و آتش بود، به آشیانه­ی صلح و مؤدت تبدیل شد. علاوه بر اینکه منطق? غرب کابل از فتنه جنگ در آن زمستان سوزان در امان ماند، این منطقه به مأمن و پناهگاه مردم جنگ زده سایر نواحی کابل نیز مبدل گردید.

ترک عادت موجب مرض است !

اما از آنجا که بر اساس یک ضرب المثل عامیانه «بچه­ی خاکخور را اگر دستش را بگیری، با دهان حمله می­کند» و «ترک عادت موجب مرض است» ؛ آقای مزاری نیز وقتی از اشتراک علنی و رسمی در جنگ محروم شد، برخی از نیروهایش را به صورت مخفیانه در صفوف نیروهای دوستم و حکمتیار فرستاد تا از فیض عظیم! جنگ و خونریزی محروم نشود و از دور هم که شده، دستی بر آتش داشته باشد. 230 نفر به قوماندانی ابوذر شولگر از فرقه 97 حزب وحدت و 70 نفر از غند پیاده شفیع، جمعا 300 نفر از نیروهای حزب وحدت در مناطق بالاحصار، تپه­مرنجان تا شوربازار، وارد جنگ به نفع حکمتیار شدند. ([26])

عجبا که بسیاری از این نیروهای انصار و پیشمرگ حکمتیار، هنگام بازگشت توسط قوماندان زرداد یکی از راهزنان معروف حزب اسلامی، کشته شدند. ([27])

با اینکه حزب وحدت به طور رسمی و علنی اعلام بی­طرفی کرده بود و بناءً هر گونه فتح و ظفر هم به نام حکمتیار و دوستم ختم می­شد، باز هم استاد مزاری جوانان هزاره را هیزم این آتش و قربانی مطامع قدرت طلبانه قائد انقلاب! (حکمتیار) ساخت.

استفاده از مردم به عنوان سپر انسانی در جنگ­ها

 به دلیل درگیری­های مکرّر و پایان­ناپذیر حزب وحدت با احزاب و اقوام گوناگون و محاصرة منطقة غرب کابل از چهار طرف، عرصه آنچنان بر مردم رنجدیده و جنگ­زدة آن سامان تنگ گردید که به ناچار گروه گروه دست به مهاجرت و ترک دار و دیار خود زدند. هزاره­های کابل ناگزیر گردیدند تا با پرداخت مبالغ زیاد به قاچاق­بران و عبور پرخطر از پسته­های احزاب مختلف، خود را به میدان­شهر برسانند و از آنجا رهسپار هزاره­جات، شمال و یا خارج از کشور گردند.

در این گیر و دار، استاد مزاری و حزب وحدت که این حرکتِ از روی استیصال و درماندگی مردم را مساوی با تعطیل شدن دکان حزب­داری و سیاست­بازی و کساد شدن سوپر مارکت هزاره­فروشی و هزاره­سواری خود تلقی می­کردند؛ با توسل به ابزارهای گوناگون تلاش کردند تا مانع مهاجرت مردم شوند و از آنان به عنوان سپر انسانی استفاده نمایند. در این خصوص به بخشی از سخنان استاد مزاری توجه کنید:

«صلاح تان نیست که کابل را ترک کنید... نه، سرنوشت تان اینجا گره خورده، خانة تان اینجاست، ناموس تان اینجاست. باید باشید. هر کس هم در این راه پول مصرف می­کند یا قاچاق­بری می­کند، بلافاصله در کمیسیون­های امنیت خبر دهید که مصمم است حزب وحدت دستگیر بکند». ([28])

«برای شما مردم می­گویم، یک بار دیگر هم گفتم کابل خانة شماست. غیر از کابل شما جایی ندارید که بروید. با تبلیغات دشمن، کابل را تخلیه نکنید. این خواست دشمن است». ([29])

 


گوشه ای از جنایات عبد الغل مزاری

ارسال  شده توسط  ابراهیم خلیلی در 91/12/17 8:22 صبح

ای­کاش این خونریزی­های جنون­آمیز به تفنگ­به­دستان دو طرف محدود می­شد! آتش این فتنه­ها و آفت­ها، بیش از تفنگداران، دامن مردم بی­پناه و بی­سلاح را گرفت و مسابقة پشتون­کشی و هزاره­کشی، دستگیری و اختطاف هزاره و پشتون، سرقت و تاراج دارایی­های طرفین و تجاوز به نوامیس همدیگر را در راسته­ها و کوچه­های خون آلود و ماتم زد? کابلبه دنبال داشت.

خصومت و خشونت تا آنجا پیش رفت که حتی چشمان جوالی هزاره به جرم هزاره بودن کشیده شد و گدای پشتون به جرم پشتون بودن با تیغ بر چه تکه تکه گشت. استاد مزاری خود در توصیف آن روزهای سیاه چنین می­گوید:

«تا یک مدت زمان کوتاهی هیچ هزاره در مناطق پشتون­نشین رفته نمی­توانست و هیچ پشتون در مناطق هزاره نشین آمده نمی­توانست ... ». ([17])

استاد زاهدی نیز در این خصوص چنین می­گوید:

«جنگ اخیر در کابل هر چند عنوان نبرد در بین دو گروه حزب وحدت اسلامی و اتحاد اسلامی را داشت؛ اما واقعیت امر غیر از این بود. حقیقت این بود که جنگ اخیر یک جنگ تمام عیار در بین نیروهای پشتون و نیروهای هزاره بود. همة نیروهای پشتون در این جنگ سهم گرفتند و حتی نیروهای پشتون که در جمعیت اسلامی عضویت داشتند ...». ([18])

امروزه در بسیاری از نقاط جهان مانند یوگسلاوی سابق، اوگاندا، و ... کسانی را که دست به چنین جنایات ضد بشری آلوده­اند و خود هم اعتراف می­کنند که هیچ دلیل معقولی برای این خونریزی وجواد نداشته است؛ به اتهام "جنایت علیه بشریت" و "ارتکاب جنایت جنگی" به پای میز عدالت در دادگاه­های جنایات جنگی می­کشانند؛ اما در کشور بلازد? ما تلاش می­شود تا از این عناصر، موجودات مقدس و قابل ستایش تراشیده شود و تاریخ ملت افغانستان به بت خان? این جرثومه­های فتنه و فساد مبدل گردد.

یکی از برکات و حسناتِ پرشمار این جنگ !

اگر آماری از تلفات، خسارات، جنایات و تجاوزات این خونریزی­های دنباله­دار تهیه می­گردید و در کنار اعترافات فوق، قرار داده می­شد، آنوقت می­توانستیم به میزان حماقت رهبران جنگ­طلب پی­ببریم. متأسفانه چنین آماری در دست نیست. فقط به یک نمونه بسیار کوچک از دستاوردهای این جنگ­ها برای مردم کابل توجه کنید: نشریه «پیام زن» ارگان جمعیت انقلابی زنان افغانستان می­نویسد:

«در سال 1373 در اثر جنگ­های وحشیانه حزب وحدت و سیاف در منطقه افشار، پرورشگاهی در "خوشحال خان مینه" صدمه شدید دید. در این پرورشگاه حدود 5000 یتیم وجود داشت که از آن جمله صرف 40 نفرشان بدست دولت افتاد و متباقی همه را وحشیان جهادی حزب وحدت و برادران جهادی شان به قتل رساندند و یا اختطاف نموده و برای خوشگذرانی و تجاوز جنسی به قرارگاه خویش بردند.» ([19])

در میان اهالی کابل چنین شایع بود که سنگرداران عزت و شرف! حزب وحدت پس از مدت­ها استفادة جنسی از این کودکان معصوم و یتیم، آن­ها و پرورشگاه را به پسرخاله­های گلیم­جم شان یعنی نیروهای دوستم فروختند تا محفل خوشگذرانی بوله­ها  هم گرم باشد.

جنگ علیه اتحاد چگونه "مقاومت عدالتخواهانه" بود؟

اینک جا دارد که از مشتاقان و مبلغّان رهبر شهید قوم و جبهة عدالت­خواهی پرسیده شود که با وجود تصریحات استاد مزاری و نیز نمایندة حزب وحدت در مذاکرات صلح مبنی بر اینکه هیچ موضوعِ مورد اختلاف میان وحدت و اتحاد وجود نداشته است؛ با این­ وجود شما چگونه جنگ­های جنون­آمیز علیه جریانه مذکور را جبهة عدالت­خواهی و مقاومت عادلانة سیاسی می­نامید؟­ به تصریح استاد مزاری، اتحاد اسلامی و سیّاف، نه حکومت بود که حقوق هزاره­ها را غصب کرده باشد و نه کدام سابقه­ی عداوت و خصومتی میان وحدت و اتحاد وجود داشت. با اینحال، جنگ بی­دلیل و جنون­آمیز علیه چنین جریانی چگونه «مقاومت عادلانة سیاسی» نامیده می­شود؟

آیا تهاجم به یتیم­خانه و تعرض جنسی به کودکان یتیم و بینوا، «جبهة عدالت­خواهی و سنگرهای عزت و شرف مردم» نام دارد؟ اتحاد اسلامی و آقای سیّاف چه چیزی را در انحصار خود گرفته بود تا جنگ علیه او «جبهة ضد انحصار» و مبارزه با فاشیزم نامیده شود؟

آنکه اندیشة انحصار و تمامت­خواهی را در سر و پرچم آن را رسماً به دوش داشت (حکمتیار و حزب اسلامی)، شما و پیامبر بی­جبرئیل­تان از مریدان آن «قائد انقلاب» بودید؛ اما اتحاد که مانند حزب وحدت، سهم و جایگاه خود را در قدرت مطالبه می­کرد (نه انحصار تمام قدرت را) شما علیه او جبهة عدالت­خواهی و ضد انحصار بر پا کردید! حالا شما در جبهة فاشیزم و انحصار و پیش­مرگ فاشیست­ها و تمامت­خواهان  بودید یا در جبهة ضد فاشیزم و انحصار؟

جنگ با شورای نظار و جمعیت اسلامی  

وحدت و اتحاد هنوز شمشیر نفاق و عناد را غلاف نکرده بودند که اینبار تفنگداران شیفتة جنگ استاد مزاری، علیه متحد دیرین و پیشین خود، جمعیت اسلامی و شورای نظار، داخل معرکه و زور آزمائی گردیدند. این بزکشی مانند مورد قبلی، به خصومت دنباله­دار و جنون­آمیزی مبدل گشت و تا واپسین لحظات حیات استاد مزاری، هر از چند گاهی آتش جنگ میان طرفین زبانه می­کشید.

علت بروز جنگ به روایت استاد مزاری

حال دلایل و انگیزه­های این خونریزی چه بوده است، باز به سخن استاد مزاری رجوع می­کنیم و نحوه آغاز اولین جنگ را از زبان ایشان می­شنویم:

«قبلاً ما با جمعیت اسلامی هیچگونه روابط خصمانه نداشتیم، ولی متأسفانه در یک سال گذشته وقتی که شورای نظار با فرقه 80 [نیروی فرقه اسماعیلیه] درگیر شد، در جریان آمدن سید منصور که تعدادی از نیروهای فرقه 80 در میدان هوایی رفته بودند، در برگشت وقتی شورای نظار با آنها درگیر شد، از اینکه پیروان سید منصور آقا از ملیت هزاره بودند و حزب وحدت هم اکثریت شان از ملیت هزاره است، این درگیری فرقه 80 کشانده شد به درگیری میان حزب وحدت و شورای نظار ...». ([20])

این سخنان استاد مزاری، انسان را به یاد فکاهی معروفی می­اندازد که می­گوید: «دو نفر مشغول درگیری و زد و خورد بودند که شخص سومی از دور آن­ها را دید و فوراً ندا داد: "جنگ را تمام نکنید که من هم برسم". دوان دوان خود را به صحنه درگیری رساند و بی­خبر از علت دعوا، آستین­ها را بالا زد و داخل معرکه گردید». در جنگ مورد بحث ماهم حزب وحدت، حالت آن شخص سوم را داشته است.

بررسی دلایل و عوامل حقیقی جنگ­های دولت ربانی و شورای نظار با استاد مزاری از موضوع این نوشتار خارج است؛ ولی در عین حال تذکر نکته­ای در این خصوص بسیار ضروری به نظر می رسد:

مطالبات شیعیان و موقف دولت ربانی

استاد مزاری و رهروانش، پیوسته و مصرانه این ادعا را عنوان می­کردند و می­کنند که حکومت ربانی یک دستگاه فاشیستی و انحصار­طلب است و حاضر نیست حقوق شیعیان و جایگاه آنان را در منظومة قدرت در نظر بگیرد. بنابراین، جنگ حزب وحدت با این دولت، جنگی حق­طلبانه و عدالت­خواهانه است و به همین خاطر این بزکشی­های بیهوده را «مقاومت عادلانه سیاسی» و «جبهه عدالت­خواهی و ضد انحصار» نامیدند. این داعیه و ادعا، چقدر از حقیقت بهره داشت؟ آیا واقعاً ربانی در پی حذف و طرد دیگران بود یا این ادعا، لفاف? موهوم و توجیه مذموم برای ستیزه­جویی­ها و رقابت­های کور حزبی و تباری بود؟

برای یافتن پاسخ این سئوال نخست باید ببینیم و بدانیم که خواسته­ها و مطالبات شیعیان و هزاره­ها چه بود و موقف دولت ربانی در برابر آن­ها چگونه بود؟

استاد مزاری در یکی از سخنرانی­های خود، مطالبات جامعة هزاره و شیعه را چنین بر می­شمارد:«ما ... سه چیز در این مملکت در آینده می­خواهیم: یکی رسمیت مذهب ما و دیگر اینکه تشکیلات [اداری] گذشته ظالمانه بوده و باید تغییر کند. سوم اینکه شیعه در تصمیم­گیری شریک باشد». ([21])

1ـ سهم­گیری متناسب در قدرت و حکومت:

بر اساس گفتة فوق از استاد مزاری، یکی از خواسته­ها و مطالبات مهم شیعیان، سهم­گیری متناسب و متوازن در ساختار سیاسی و حکومتی بود. در این خصوص، فقط به رویه و موقف حکومت ربانی در یک مقطع زمانی نظر می­اندازیم:

خوب به یاد داریم که اوایل روی کار آمدن استاد ربانی، حزب وحدت جهت اشتراک در دولت با ایشان به توافق دست یافت. بر اساس این موافقه، قرار بود سه وزارتخانه به حزب وحدت سپرده شود. در همین زمان، سه وزارتخانه دیگر در اختیار حرکت اسلامی بود. دو نفر دیگر از شخصیت­های جامع? شیعه (آقای لولنجی و ... ) وزیر مشاور بودند. حاجی سلیمان یاری از شخصیت­های جامع? شیعه و هزاره از طرف جبهه نجات، سمت وزارت (مواد غذایی و صنایع خفیفه) داشت که مجموع اینها می شود 9 وزیر. یک معاونت ریاست جمهوری، معاونت صدرات عظمی، دو معاونت وزارت دفاع (ستر جنرال سید حسن معاون اول و تورنجنرال سید اشراق حسینی معاونت سیاسی) ریاست بانک مرکزی و ریاست دانشگاه کابل نیز به شیعیان تعلق داشت.

توافقنام? مذکور میان طرفین به امضا رسید و حزب وحدت هم وزرای خود را معرفی کرد؛ اما بنا به دلایلی که جای بحث آن نیست این توافق نامه عملی نگردید.

حال باید پرسید: آیا نُه وزارتخانه به اضاف? پست­های مهم دیگر در یک کابینة بیست و چند نفری، مگر سهم مناسبی نیست؟ ما همیشه فریاد کرده­ایم که یک چهارم جمعیت افغانستان هستیم و به همین میزان سهم می­خواهیم. آیا آنچه را استاد ربانی برای ما قائل شده بود مگر یک چهارم نبود؟ این در حالی بود که استاد مزاری در کابینة حکمتیار که قرار بود بر اساس توافقنامه جلال آباد تشکیل شود به دو وزارت مالیه و تجارت بسنده کرده بود.

صد البته هیچگاه مدعی نیستیم که دولت ربانی مصباح عدالت در شبستان بی­عدالتی­ها و حق­کشی­های افغانستان بود و حقوق جامعة شیعه و مردم هزاره را به طور کامل و شایسته در نظر می­گرفت؛ ولی این ادعا را داریم که دولت­های مجددی و ربانی، معتدل­ترین مجموعه­ها وگزینه­ها در میان مجموعه­های مدعی قدرت و حکومت بودند و مشکلات جامعه شیعه با آنان از طریق مفاهمه و مدارا قابل حل بود و نیازی به آنهمه خصومت و خونریزی نبود.

2ـ رسمیت مذهب جعفری :

خواست? دیگر شیعیان، رسمیت یافتن مذهب جعفری در قانون اساسی افغانستان بود که در این رابطه نیز در توافقنامه حزب وحدت و جمعیت اسلامی،آقای ربانی پذیرفت که از نظر تنظیم جمعیت اسلامی، فقه جعفری رسمیت دارد و تعهد سپرد که در تدوین قانون اساسی نیز جمعیت اسلامی از این موضوع حمایت کند. استاد مزاری در این رابطه می­گوید:

«آقای ربانی، با ما توافق کرد که از نظر تنظیم جمعیت، فقه جعفری رسمیت دارد و در قانون اساسی هم از این موضوع، جمعیت اسلامی حمایت کند». ([22])

3ـ تعدیل و اصلاح واحدهای اداری:

از دیگر خواسته­های شیعیان، اصلاح ساختار اداری و تقسیمات ملکی سابق ولایات و ولسوالی­ها و تنظیم و تعدیل آنها بر اساس معیار نفوس بود. در این خصوص نیز دولت ربانی این خواست? شیعیان را در شعار و عمل برآورده ساخت. اولاً این موضوع در توافقنامة هشت ماده­ای حزب وحدت و جمعیت به صراحت آمده بود؛ ثانیاً در عمل نیز شخص سید محمدهادی مسئول کمیسیون سیاسی حرکت اسلامی، فرمان اصلاح ساختار اداری هزاره­جات و تقسیمات جدید ملکی آن را بر اساس هر 25 هزار نفوس یک ولسوالی، از شخص رئیس دولت (ربانی) گرفت و مراحل قانونی آن را در صدارت عظمی و وزارت داخله گذراند و برای تطبیق آن به هزاره جات رفت. ایشان (آقای هادی) اکنون، حیّ و حاضرند و جویندگان حقیقت می­توانند این موضوع را از ایشان جویا شوند.

با توجه به آنچه گفته آمدیم، داعی? حق­طلبی، شکستن انحصار و مبارزه با فاشیزم پنجشیری ادعایی بیش نبود. اگر آقای ربانی کاخ ریاست جمهوری را هم برای استاد مزاری تخلیه می­کرد، باز برای ایشان مزه نداشت؛ چون به زور تفنگ گرفته نشده بود و قهرمانی و حق­طلبی او را انعکاس نمی­داد و از ایشان چهرة «اسطوره­ای» و «افسانه­ای» نمی­ساخت. حتماً به ربانی می­گفت: این قبول نیست، برو در کاخ سنگر بگیر تا من با قشون بیایم و آنجا را فتح کنم.

 استاد مزاری در پی احقاق حقوق هزاره­ها به معنای دقیق کلمه نبود؛ بلکه آن حقوقی را می­خواست که خودش گرفته باشد و از طریق جنگ و زوزآرمایی هم گرفته باشد؛ تا او را به حیث چهرة حق­خواه و مدافع حقوق هزاره­ها  جلوه دهد. او بیش از اینکه در پی «حقوق» و احیای «هویت» هزاره­ها باشد، در پی «اسطوره ساختن» و «بابه تراشیدن» خود بود.