جنگ تا آخرین لحظات 

 

در آخرین روزهای حیات استاد مزاری و در آن لحظات خطیر و سرنوشت­ساز نیز همین سیاست فولادین و منطق آهنین با شدت و جدیّت مضاعف دنبال شد. در حالی که نیروهای فاتح طالبان با شمشیرهای برهنه از یک سو و نیروهای دولت و متحدانش از سوی دیگر، غرب کابل را تنگ در محاصره داشتند و بر سر تصرف آن با هم رقابت می­کردند، و از جانب سوم، متحد نظامی حزب وحدت یعنی حزب اسلامی نیز صحنه را به نفع طالبان خالی کرده بود؛ استاد مزاری همة تلاش­ها و رایزنی­ها به منظور آشتی دادن او و دولت را عقیم گذاشت و همچنان بر منطق رقابت و خصومت، پای می­فشرد. او با دست تهی و تفنگ خالی با دو طرف قدرتمند در ستیز بود و یک­تنه و بدون پشتوانة خارجی و متحد داخلی، با همة طرف­های متخاصم می­جنگید، در حالی که خود نیز باور کامل داشت که در این جنگ بازنده خواهد بود.

تلاش­های خیرخواهان? بسیاری از جانب مقامات وزارت خارجه ایران، سفارت ایران در کابل، سران جناح استاد اکبری، شخص برهان الدین ربانی و احمد شاه مسعود، صورت گرفت تا استاد مزاری را متقاعد به ائتلاف و همکاری با دولت سازد و یا حداقل زمین? خروج او از کابل و زنده ماندنش را فراهم سازند. بنابر اظهار برخی از افراد حاضر در صحنه، احمد شاه مسعود به مقامات ایرانی تعهد سپرده بود که اگر مزاری و نیروهایش بخواهند از کابل خارج شوند، امنیت آنان را تضمین کند و مسیر خروج در اختیارشان قرار دهد. پاسخ استاد مزاری در برابر چنین تعهدی این بود که او هیچ اعتمادی به مسعود ندارد. آقای مسعود در مقابل به مقامات ایرانی گفته بود: برای سپردن هر نوع تعهدی که بخواهید آماده­ام.

با همه­ی این تلاش­ها، استاد مزاری هر دو پا را در یک کفش کرده بود که در غرب کابل خواهد ماند و تا آخرین قطره خون مقاومت خواهد کرد. در حالی که هیچ امیدی به نجات از مخمصه نداشت و اکثر مسئولان حزب وحدت که امروزه روضة غرب کابل را می­خوانند، سر از قم و پیشاور در آورده بودند.

در حساس­ترین لحظات که دیگر استاد مزاری دستش از آسمان و پایش از زمین کنده شده بود و مصرّانه از دوستم می­خواست که با موشک­هایش از مزار شریف به داد او برسد؛ یکی از مقامات ایرانی ذریعه بی­سیم از کوه تلویزیون با او تماس گرفت و با اصرار از استاد مزاری خواست که دست از یک­دندگی بردارد و پیشنهادات ائتلاف با دولت و یا خروج از کابل را بپذیرد و گر نه با توجه به اینکه تهاجم طالبان به غرب کابل حتمی است و شما با دستان خالی تاب و توان مقاومت ندارید، در این منطقه فاجعه به وجود خواهد آمد. تنها پاسخ استاد مزاری، سخنان سخیف و دشنام­های رکیک به جمهوری اسلامی ایران بود.

رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود؛ رهبر کسی است که مردمش را در موقعیت­های مختلف و شرایط گوناگون رهبری کند و تا سرمنزل مقصود، قافله سالاری مردم را به عهده داشته باشد؛ نه اینکه مثل تند باد بنیاد کن، ناگهان فرود آید، چند روزی بی­مهار و بی­مهابا جولان کند و بعد برای همیشه از نفس بیفتد و به زاویة تاریخ بخزد. استاد مزاری وقتی می­دید که مقاومت در کابل بی­فایده است، اگر واقعاً به آینده و سرنوشت مردم خود علاقه­مند بود، باید مانند مسعود و سایر مبارزان دوراندیش، مواضع خود را ترک کرده، مبارزه را از نقط? دیگر ادامه می­داد. او (مسعود) هنگامی که مقاومت در کابل را بیهوده یافت، بدون اینکه نیروهایش را بی­جهت در مقابل سیلاب طالبان تار و مار سازد، با تمام نیروها و امکانات، کابل را تخلیه کرد و امروز پرتوان­تر از گذشته مبارزه را ادامه می­دهد.

اگر نبود آن روحی? انعطاف ناپذیر و سیاست مشت­آهنین استاد مزاری، امروز هم تسلیحات، امکانات و نیروهای غرب کابل در اختیار هزاره­ها بود و هم کسی که پیشوا و سرخیل این مردم محسوب می­شد، زیر برچه و نیز? بیگانگان نمی­افتاد. 

آنچه از آغاز این فصل تا اینجا ـ اعم از ریز و درشت ـ فرا روی شما قرار دادیم، شواهد و دلایلی بود که مبین و نشانگر اتخاذ منطق جنگ و ستیز توسط استاد مزاری و یاران همفکرش بود. عمل و اقدام گویاتر و رساتر از هر سخن و برهانی، می­تواند بیانگر طرزتفکر، جهان بینی و خط مشی سیاسی و فکری یک شخص یا یک جریان باشد. آنچه ما در مقابل شما ردیف کرده­ایم از متن حوادث و واقعیت­ها سربرآورده و برگرفته از رفتار و سلوک شخص استاد مزاری است؛ نه ادعاست و نه تأویل و تأمل.

در پرتو انتخاب چنین تاکتیکی بود که مردم خوش ذوق کابل به حزب وحدت لقب «بٌزِ مندی» داده بودند؛ یعنی بزِ بدون شاخ و شروری که با هیچ­یک از همقطاران خود سرِ سازگاری ندارد و با همه درگیر است:

«بی­جهت نیست که مردم کابل در گوشه و کنار زمزمه می­نمایند و این جملة بسیار معنادار را با خودشان تکرار می­کنند که" هفت خر با یک بز بدون شاخ تان را ببرید و یک گاو ما را پس بدهید" و باز بی­جهت نیست که برای هر کدام از این مدعیان رهبری یک نام ویژه گذاشته اند». ([30])

 حزب وحدت بر سر هیچ و پوچ با هم? احزاب درگیر شد و هزاره­ها با هم? اقوام. در طول اقامت 32 ماهة استاد مزاری در کابل، تاریخی آفریده شد که اضلاع مثلث آن را خون، خشونت و ویرانی تشکیل می­داد. و محصول این تاریخ، خلق خصومت و عداوت پایدار میان اقوام ساکن در خان? مشترک و تبدیل برادران همکیش و هموطن به دشمنان تشنه به خون همدیگر بود.

جنگ، خشونت و خصومت به حیث یک سنت، قاعده، هنجار و حتی افتخار، پذیرفته شد و آن را «جبهه عدالتخواهی» «سنگرهای دفاع از عزت و شرف مردم» و «مقاومت عادلانه سیاسی» نامیدند. یکی از اسفبارترین تراژدی­های انسانی در جهان و یکی از غم­انگیزترین فاجعه­ها وضایعه­های قرن را، مقاومت کبیر و تاریخ­ساز هزاره­ها در غرب کابل لقب دادند و خالق این فاجعه را پیشوای کبیر خلق!

هر آنکه از سر درد و درک، فریاد برآورد و از این همه ستیزه­جویی، کینه­توزی و سیه­کاری، لب به شکوه و شکایت گشود، فوراً دشنة دشنام و شلاق ملامت بر پشت و پهلویش فرود آمد و طوماری از ناسزا، دشنام و اتهام تحویلش گردید.

بسیاری از قوماندان­ها و تفنگ­به­دستان استاد مزاری، چنان با غرّش آتشبارها و سرفه مسلسل­ها خو گرفته بودند که بدون آتش و باروت به سردرد شدید مبتلا می­شدند. وقتی تنور جنگ حسابی شعله می­کشید و آتشبارها در کوچه و بازار انفجار می­کاشت و شیون زنان و کودکان، فضا را پر می­کرد، برخی از این تفنگداران شیفتة جنگ، چنان به وجد و شور می­آمدند که خود را برهنه ساخته به مصاف حریف می­رفتند.

این جمل? مثله شده از مرحوم دکتر شریعتی که «اگر می­توانی بمیران و اگر نمی­توانی بمیر» به صورت تابلوی بزرگ در چوک دهمزنگ نصب شده بود که به خواننده می­فهماند که در این منطقه چه فرهنگ و بینشی حاکم است. این تابلو آشکارا اعلام می­کرد که در اینجا قانون جنگل و قاعد? تنازع بقا حاکم است؛ اگر پنجه­های قوی داری، دیگران را پاره­کن و ببلع وگرنه خودت پاره خواهی شد. شاید از تبعات همین فرهنگ و اندیشه بود که برخی از تفنگداران در کابل، تفنگ خود را «خدا» خطاب می­کردند و جنگ را «کاسبی» و «غریبی».